بداهه
#دختر داشتن یعنی تم زندگیت صورتی باشه
موضوع: "شعرعرفانی"
اهمیت لقمۀ حلال
مواظب لقمه ها باشید، حلال و حرام را در نظر بگیرید و حواستان باشد سر سفره ای که می نشینید چه لقمه ای می خورید، چرا که اگر مواظب نباشیم کربلا بوجود می آید.
امام حسین (علیه السلام) لحظه آخر به خیمه امام سجاد (علیه السلام) رفتند، امام سجاد (علیه السلام) عرضه داشتند خدمت پدر: ” أین عمی العباس؟ أین اخی علی اکبر؟ ” پدرم هر زمان به ملاقاتم می آمدید با عمو جان و علی اکبر و قاسم و اینها می آمدید؛ حال چرا این ها نیامده اند؟ حضرت فرمودند: ” قد قتل” به شهادت رسیدند، عرض کرد: پدر جان یاران چه؟ حضرت فرمودند:” پسر جان همین قدر بدان که در این صحرا غیر از من و تو،این زن و بچه دیگر محرمی ندارند. امام سجاد(علیه السلام) فرمودند: بابا جان این ها را موعظه کن؛ امام فرمودند: اثر نمی گذارد، گفتند: چرا؟ امام فرمودند: ” ملأت بطونهم من الحرام” شکم هاشان از حرام پر گشته و نفس من در اینها اثری ندارد.
سخنرانی حجت الاسلام ریاضت در شب سوم محرم 1392 - هیئت نوباوگان قنات آباد
ممکن است عده ای بگویند که ما دوست داریم بوی خوب بدهیم، و از این نگران هستیم که بوی بد بدهیم و دیگران را آزار دهیم، ما هم در ضمن متن گفتیم که بوی خوب دادن و عطر زدن از نظر اسلام نه تنها بد نیست که مستحب است و ثواب هم دارد، اما نکته ای که خانم ها باید به آن بسیار دقت کنند این است که از عطرهای تند و محرک استفاده نکنند عطرشان را طوری انتخاب کنند که بوی آن به مشام دیگران نرسد .
و آقایان محترم هم دقت داشته باشند که اولا بهداشت فردی را رعایت کنند، به صورت مرتب مخصوصا در فصل های گرم حمام کنند، و اگر هم عطر استفاده می کنند به گونه ای باشد که بوی آن دیگران را آزار ندهد چرا که کسانی هستند که به بوی عطر و ادکلن حساسیت دارند و برایشان ناراحتی ایجاد می شود .
پی نوشت ها :
1- الکافی باب التستر …، ص : 518
-2 بحارالانوار، ج 100، ص 247
کاش می شد بچه ها را جمع کرد
سنگر آن روزها را گرم کرد
کاش می شد بار دیگر جبهه رفت
جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت.
خوشا آنان گه فریاد خمینی
به گوش خود شنیدند و رفتند
خوشا آنان که وقت دادن جان
به جای گریه خندیدند و رفتند
خوشا آنان که با اخلاص و ایمان
حریم دوست بوسیدند و رفتند
خوشا آنانکه در راه عدالت
به خون خویش غلطیدند و رفتند
خوشا آنان که در میزان وجدان
حساب خویش سنجیدند و رفتند
نگردیدند هرگز گرد باطل
حقیقت را پسندیدند و رفتند.
یادگار از پدرم کهنه تفنگی باقیست
و لباسی که بر آن زخم فشنگی باقیست
یادگار پدرم دوش به من می نالید
که از این قصه فقط هفتة جنگی باقیست
از این قبیله اگرچه عاشقان رفتند
هنوز راه همان است و مرد بسیار…
مادر! مرا ببخش اگر دیر آمدم
یک مشت استخوان شدنم طول می کشید
تا ارتفاع شانة مردان شهرمان
از دست خاک پر زدنم طول می کشید.
چون اهل حقیقت و یقینی صیاد
در جنگ و جهاد بی قرینی صیاد
در وصف تو می توان چنین گفت بحق
صیاد قلوب مخلصینی صیاد
در راه شرف کشته شدن آرزوی ماست
دانیم که رنگین شود از خون کفن ما
ما را از شهادت نبود بیم و هراسی
آمادة این رزم نگر مرد و زن ما.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانة تو هر دو جهان را چه کند؟
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت.
مرا بالیست از پرواز مانده
قدمهایست در آغاز مانده
شهیدان دستهایم را بگیرید
منم همراه از راه بازمانده
این شهد شهادت را همراه تو می نوشم
چون راه سعادت را در راه تو می دانم
سامان دلم هستی در پیش تو می مانم
لبیک شهادت را همراه تو می خوانم.
شرمنده ز روی شهدا بودم من
یکسال به شرمندگی ام افزون شد!
یادمان باشد که ما خون داده ایم
یک بیابان مرد مجنون داده ایم
یادمان باشد پیام آفتاب
دست نا اهلان نیافتد انقلاب.
باز آئینه و آب و سینی و چای و نبات
باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات…
جای هر خون شهیدی
مجلس گناه به پا شد
گوئیا سر حسینم
دوباره رو نیزه ها شد
کوچه های بی شهیدِ
شهر ما چه بی صفا شد
گوش ما جای نیایش
آشنا به هر صدا شد
کبوترها، کبوترها، به دلجویی از آن بالا
نگاهی زیر پا گاهی اسیران قفسها را
خوشا پروازتان با هم، بلند آوازتان با هم
به یاد آرید ما را هم، در آن پرواز کردنها.
می رفت به فوج عاشقان پیوندد
چون موج به بحر بیکران پیوندد
گفتم به کجا؟ به خنده گفتا تا وصل
آنجا که زمین به آسمان پیوندد
آسمان یک روز دریای کبوتر بود و نیست
سهم ما خون و تفنگ و زخم و خنجر بود و نیست
هر دری را می زدی دربان جنت می گشود
راهی از میدان مین تا کوی دلبر بود و نیست!
و جبهه مدرسه است
کلاس ما آنجاست
شتاب کن برویم
که دیر خواهد شد
تفنگ را بردار
امام می آید
و امتحان نهایی شروع خواهد شد!
سبزیم که از نسل حسینی هستیم
پاکیم که از تبار مهدی هستیم
دور است ز ما تن به مذلت دادن
ما وارث خونهای شهیدان هستیم.
شمریم اگر روز ستم خاموشیم
خون است، اگر آب خنک می نوشیم
برخیز، که در عشق خطر باید کرد
در راه خدا سینه سپر باید کرد
بیهوده مگو که مرد میدان هستیم
از سایة خویش هم هراسان هستیم.
«مظهر قدرت ما رنگ خون شهیده
دشمن اگه میترسه کار شهید رو دیده
شکر خدا یه عالم شهید زنده داریم
خیالمون راحته برگ برنده داریم!»
«آن مقنعه ور افتاد، جایش فوکل در آمد
سارا به قول دشمن، از املی در آمد
با خون و چنگ و دندان، دشمن ز خانه راندیم
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم
جای شهید اسم، خواننده روی دیوار
آنها به جبهه رفتند، اینها شدند طلبکار!»
«باید بهشتی وار در راه خدا رفت
ینگونه در راه حسینِ سر جدا رفت
باید چو چمران رفت تا اوج رهایی
در باغ آتش سوختن همچون رجایی….»
«در خاطره هایمان تو یک لبخندی
گفتند غریب غربت اروندی
از این که آمدی پدر خوشحالیم
هر چند پلاک و چفیه و سربندی…»
عکسِ شهدا را می بینیم
عکسِ شهدا عمل می کنیم!
شهیدا هرچی گفتن، انگار به ما نگفتن
طوری شدیم که انگار، خون شهیدا مفتن!
امروز برای شهدا وقت نداریم
از عشق مگو قصه که ما وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
از بهر ملاقات خدا وقت نداریم
در کوفه تن غیرتمان گوشه نشین است
بهر سفر کرببلا وقت نداریم
هر چند که خوبست شهیدانه بمیریم
زیباست ولی حیف که ما وقت نداریم!
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و وز هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
خود ممکن آن نیست که بردارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه میدارم دل
در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است
هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچ است
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه کنم حدیث ما بود دراز
دل تنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد بر هیچ تنی
آن کز قلم چراغ تو بر جان من است
ای نور دل و دیده و جانم چونی
وی آرزوی هر دو جهانم چونی
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی
افغان کردم بر آن فغانم می سوخت
خامش کردم چو خامشانم می سوخت
از جمله کرانها برون کرد مرا
رفتم به میان و در میانم می سوخت
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آنرا که وفا نیست از عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زه رآب چشیدهام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است پام بر بند چه سود
من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
بی بال و پر اندر پی تو میپرم
من کَه شدهام چو کهربایی تو مرا
غم را بر او گزیده می باید کرد
وز چاه طمع بریده می باید کرد
خون دل من ریخته میخواهد یار
این کار مرا به دیده میباید کرد
آبی که از این دیده چو خون میریزد
خون است بیا ببین که چون میریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند
دل میخورد و دیده برون میریزد
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هوشیاری غصه هر چیز خوریم
چون مست شدیم هر چه بادا بادا
از بس که برآورد غمت آه از من
ترسم که شود به کام بدخواه از من
دردا که ز هجران تو ای جان جهان
خون شد دلم و دلت نه آگاه از من
ما کار و دکان و پیشه را سوختهایم
شعر و غزل و دو بیتی آموختهایم
در عشق که او جان و دل و دیدهی ماست
جان و دل و دیده هر سه را سوختهایم
شعر از مولوی (مولانا رومی)